جدول جو
جدول جو

معنی صاف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

صاف شدن
(خِ / خَ عَ تَ)
یک رو شدن. یک رنگ شدن:
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.
صائب.
، صاف شدن هوا، بی ابر شدن. آفتاب شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ کَ دَ)
بکار رفتن. هزینه شدن. خرج شدن:
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ وینت بهایی حقیر.
سعدی.
کنون که رغبت خیر است زورطاعت نیست
دریغ نقد جوانی که صرف شد بمحال.
سعدی.
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن.
حافظ.
، طی شدن. سپری شدن. گذشتن:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تاچه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر بخود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
بگو تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی.
سعدی.
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمرآنچه صرف خور و خواب میشود.
صائب
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دَ)
پاکیزه شدن. بی غل و غش شدن. نقیض کدر شدن:
تا روی به جنبش ننهد ابرشغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک.
منوچهری.
از این گونه تضریبها میساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد. (تاریخ بیهقی). وبدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه).
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
مولوی.
، مسخر شدن. بی منازع شدن. مستخلص شدن: آن پادشاهی همه بگرفت و آن دههاکه ویران بود همه آبادان کرد [اردشیر] و برابر مداین شهری بنا کرد و به پارس بازآمد و به اصطخر نشست و آن پادشاهی و آن ممالک او را صافی شد... (ترجمه طبری). عبداﷲ پسر خویش محمد را در هرات امیر کرد و به مرو باز شد و همه خراسان او را صافی شد و این سال شصت وپنج بود... (ترجمه طبری). و بشار را بکشتند و بست و سواد آن، صالح بن النصر را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 192). چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند و شهر امیر طاهر را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 349). وحسن امارت بگذاشت و پادشاهی معاویه را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 90). چون عبداﷲ زبیر بر تخت خلافت بنشست - رضی اﷲ عنه - به مکه، و حجاز و عراق او را صافی شد. (تاریخ بیهقی ص 186). خبر فتح مکران آوردند و صافی شدن این ولایت. (تاریخ بیهقی ص 240). وی [سبکتکین] بدان وقت که به بست رفت و بایتوزیان را بدان مکر و حیلت برانداخت و آن ولایت وی را صافی شد. (تاریخ بیهقی ص 458). تا همگنان را برداشت [اردشیر] و جهان او را صافی شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 19). بر وی جمع شدند و تابع او گشتند و پادشاهی (او را) صافی شد. (مجمل التواریخ و القصص). همه خراسان و ماوراءالنهر بر امیر سعید صافی شد. (تاریخ بخارا ص 112). و رجوع به صافی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
پاک شدن بیغش گردیدن، مسخر شدن مستخلص گشتن (شهر ناحیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی شدن
تصویر صافی شدن
((شُ دَ))
پاک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
((صَ شُ دَ))
به کار رفتن، مصرف شدن، طی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
بالارض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
Flattened
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
aplati
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
abgeflacht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
düzleştirilmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
چپٹا کیا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
সমতল করা হয়েছে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
ที่ทำให้แบน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
iliyosawazishwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
平らにされた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
сплющений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
被弄平的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
שטוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
평평하게 된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
diratakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
уплощённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
afgeplat
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
aplanado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
appiattito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
achatado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
spłaszczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از صاف شده
تصویر صاف شده
सपाट किया हुआ
دیکشنری فارسی به هندی